حکایت ها و مناظرات/ 1
« چه شده که در ظرف من مرغ نیست؟!»
« شیخ عبدالسلام» سر سلسله صوفیه از سنی مذهبان بود. وی کارش بالا گرفت تا جایی که در پرچم های لشگری می نوشتند: « لا اله الا الله محمدرسول الله الشیخ عبدالسلام ولی الله»!
روزی شیخ در مسجد بصره در بین نماز گفت: « کخ کخ» ( معرب چخ چخ) چون از نماز فارغ شد مریدان گفتند: این چه کلامی بود که در بین نماز بر زبان راندی؟!
جواب داد: سگی دیدم که داخل مسجد الحرام و نزدیک باب کعبه شد، من او را دور کردم. مریدها از این سخن به شگفت آمدند. یکی از مریدان همسرش شیعه بود و این کرامت شیخ را برای وی بیان کرد.
آن زن گفت: سزاوار است که چنین شخص بزرگواری را به خانه خود دعوت نمایی.
شوهر اجابت کرد و شیخ را با عده ای از مریدان دعوت نمود. آن زن غذایی مهیا کرد هنگام خوردن غذا سفره را گسترد و سینی هایی حاضر نمود و هر سینی مرغ بریان کرده ای روی نان ها نهاد و نزد مریدان گذارد و در سینی شیخ مرغ بریان را از زیر نان ها قرار داد. شیخ مرغ را ندید در غضب شد و دست به سوی طعام نگشاد و گفت: چرا مرا توهین کردید و مرغ در سینی من نگذارید؟!
آن زن شیعه داخل مجلس شد و مرغ را از زیر نان ها بیرون کشید و گفت: ای شیخ تو از بصره سگ را در مسجدالحرام دیدی و نمازت را باطل کردی، چگونه مرغ بریان زیر نان را ندیدی؟!
شیخ گفت: هذه رافضه خبیثه؛ این زن شیعه و خبیث است! پس از آن شیخ و مریدان خارج شدند و آن مرد شیعه شد.
مواقف الشیعه، ج 3ص 6 به نقل از روضه المؤمنین ص 11.
انتهای پیام/ ت